چون تا نظریه یک تحول و حرکت مشخص نباشد ما نمی توانیم یک نقشه راه داشته باشیم و از آن مهمتر ما صاحب یک دستگاه شناختی نیستیم و اگر صاحب این دستگاه نباشیم رفتارهای صاحب پشتوانه ساختاری نیست پس بر اساس اتفاقات درونی و بیرونی که گهگاه نشات گرفته از ترس ها و فرار از سختی ها شکل گرفته اند، هدایت می شویم پس به سادگی در دشت های زندگی که قرار می گیریم، شتاب می کنیم و در کوه ها که دیدمان محدود و پاهایمان خسته و زمین سخت می گردد، ناامید می شویم و گریزان.اما چرا به ساخت نظریه ها نمی پردازیم خود ماجرای جالبی است.علت اصلی شاید در آن باشد که ما به جای آن که قابلیت های کلیدی خود را محور کشف قدرت قرار داده و هسته تحول را از آن جا استخراج کنیم، بیشتر به دنبال استراتژ
ی های رقابتی می رویم و می خواهیم احساس عقب ماندگی درونی خود را با ساختن المان های پیشرفت بیرونی جبران کنیم و این مدام ما را به سمت های مختلف منحرف و سردرگم می کند و هر بار که سرگیجه ما برطرف می شود بلادرنگ برمی خیزیم و با تاسف از آنکه عقب ماندیم و باید سریعتر برویم تا این عقب ماندگی جبران شود باز هم می دویم ولی هنوز فاقد هدف و ابزار مناسب و اینجاست که در کوه زندگی کفش نرم ولی در رودخانه کفش کوه می پوشیم و شاید بزرگترین اصل تفکر مدرن که نقادی است را نیاموخته ایم، احساس می کنیم مجال آن را نیز نداریم و اگر کسی هم این پیشنهاد را به ما بدهد پاسخمان این است که با حرف زدن کار درست نمی شود و شاید هم بگوییم روشن کردن یک شمع به مراتب از نفرین کردن تاریکی موثرتر است، حال آنکه شالوده اصلی مدرنیته نقد بوده و هست و گاهی هم که می خواهیم نقد کنیم برای آنکه صدایمان شنیده شود اقدام به سیاه نماییمی کنیم، چون برای صدای ملایم گوشی نیست. البته در یک جامعه ای که نقد ابزار فکری نشده همه به جای اینکه از این موهبت برای خود بهره بگیرند به علت آنکه تفکر عمومی به آن منفی است برای همسایه از آن استفاده می کنند.در بعد دیگری از این احساس عقب ماندگی آنچه که جالب است این که ما بدون آنکه نظریات توسعه را دقیق مطالعه کنیم، (چون ما از یک طرف اعلام کردیم که ما اصلاً هم به نگاه شما احتیاج نداریم ) شروع به نگارش برنامه های توسعه ای می کنیم که عموماً از موفقیت تعریفی عمرانی داریم و از عمران هم عموماً تعریفی ساختمانی و فیزیکی به همین علت هم هست که در این جور جوامع مطمئن ترین سرمایه گذاری هم ملک و مسکن و ساختمان و راه است و جالب در کل این جوامع، هر وقت اوضاع رو براه می شود- اقتصاد مواد خام صاحب رشد قیمت می گردد – بلافاصله بودجه ها عمرانی رشد می کند، دولتها از طریق متراژ جاده ها و زمین های ساخته شده به شکل بیمارستان، مدرسه، دانشگاه و ورزشگاه ،اعلام گزارش و افتخار می کنند و بلافاصله پیمانکاران نیز فربه تر شده و دارای دم و دستگاه، کسب و کار رونق یافته ای می شوند.اما جالب این که این اتفاق چون زیر ساخت ها را هدف قرار نداده، نظریه ای نیز برای توسعه نداشته، بلکه دچار پیشرفت شده، جامعه باز تولید نشده و زیر ساخت ها ساکن مانده پس تورم اولین محصول آن خواهد بود و پس از گذری ساده، رکود، در شرایط افت درآمد گام بعدی این اتفاق است و عزیزی که با پول فراوان عزتمند بود به یکباره روند نزولی را در افکار عمومی طی می کند که شاید افکار عمومی از این برخورد مزمت شوند ولی حقیقت آنست که فقدان نظریه، ما را بار دیگر در کام خود بلعیده است.(یک نظریه مناسب دلایل احتمالی صعود، نزول و ایستایی شما را به خوبی نشان می دهد و از سویی دیگر منابع، موانع و مداخل در این رخدادها را مشخص و روش مدیریت آن ها را مدون می نمیاید.)و این فقدان باعث می شود ما به همراه کنار گذاشتن آن فرد تجارب زمانی او را نیز کنار گذاشته وبار دیگر پس از یک سرگیجه دیگر به سویی متفاوت و با شعاری جدید بدویم و عموماً هم به علت فقدان نظریه صرفاً گذشته را مورد هجوم قرار می دهیم و چون نقد نکرده ایم دستگاهی برای نگاه به آینده نخواهیم داشت، پس باز تجارب گذشتگان را به شکلی تازه تجربه می کنیم اما ایمان دارم که نتایج به همان کهنگی و پوسیدگی خواهد بود.اما همین فقدان نظریه و استراتژی چگونه سازمان های صنعتی و خدماتی ما را دچار آسیب و فروپاشی و غیر رقابتی می کند و قابلیت حضور موثر فرامرزی را از آن ها می گیرد.برای آن که کمی کالبد شکافی این فضا را داشته باشم شما را ارجاء می دهم به مقاله" چگونه تورم تخصص ها را کم تجربه و تجربه را کم عمق و شرکت ها را تنبل و آن ها را نابود می کند".

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر