یکی از دوستان مسایل زندگی خد را برایم ایمیل نموده اند ، ضمن تقدیر از جسارت ایشان در خصوص صداقتی که در گفتارشان است از شما می خواهم دیدگاه خود را در این خصوص به ایشان بدهید. انششاء الله برای همه کارساز باشد
سلام جناب آقاي رضايي متاسفانه من هم جزو افرادي قرارگرفتم كه زندگيم نابود شد و برچسب تلخ طلاق تا چند روز ديگر بر پيشاني من و زندگيم نقش خواهد بست، البته پيش بيني اين امر خيلي هم دور از ذهن نبود. يكسال پيش نيز من و بيتا 40 روز از هم جدا بوديم ولي نفهميدم چه شد كه دوباره يكسال ادامه داديم!!!! در تمام مدت زندگي، نقابهاي سنگين و رنگارنگ را بر چهره داشتم تا زندگيم به بهترين شكل جلوه نمايد. در نظر تمام آدمهاي ديگر من يك انسان به تمام معنا موفق بودم. هر وقت كه اين را مي شنيدم در دلم به اين موضوع افسوس مي خوردم كه چرا در واقع نبايد زندگيم اينطور باشد. خلاصه اين نقابها و ماسكها كارخودشان را كردند و هر روز بر تعدادشان اضافه مي شد. من فقط در واقع در بخش كارم انساني واقعا" موفق بودم ، اما در زمينه زندگي زناشويي ما دو نفر هيچگاه مكمل هم نبوديم و فرسنگها از هم فاصله داشتيم، اما هميشه اينطور بنظر مي رسيد كه چقدر زندگي خوبي داريم. اگر از بيرون به زندگي ما نگاه ميشد غير از اين هم چيزي ديده نمي شد و همه چيز خوب و عالي بود، اما افسوس كه در واقع اينطور نبود.حالا از شما مي خواهم كمكم كنيد تا گمشده ام ( خودم ) را پيدا كنم . من گمشده ام!!!!!!! من از زندگي ،عشق، دلتنگي و دوست داشتن ناب و خالص را طلب مي كردم اما هرگز بدست نياوردم. هيچگاه در زندگيم خيانت نكردم،اما هميشه بابت اينكار تحقير و سرزنش شدم. هيچگاه موفقيتهاي اجتماعي من از ديدگاه شريك زندگيم ديده نشد و حتي گاهي نيز بصورت پتك بر سرم كوبيده مي شد.لطفا" مرا پيدا كنيد، من گمشده ام.
۱۰ نظر:
از بیرون همه چیز خوب بنظر می رسه مثل افرادی فکر می کنند خارج از ایران چه خبر هست من نمی توانم مشکل شما را انطوری که شما درگیرش بودید را درک کنم و همینطور شما نمی توانید احساس کسی را که 8 سال خارج از ایران می کنه بدون اقامت درک کنید همیشه از مشکلات ما بدتر هم وجود داره
با اقای رضایی مشاوره کنید و چند روز در هفته حتما ورزش کنید و اگر یوگا هم انجام دهید خیلی خوب میشه
باسلام...
من سوالی دارم من نمیدانم که چیکار کنم من و مادرم 8 سالی هست در اروپا هستیم ما هنوز اقامت نداریم من وا قعا از این وضعیت خسته شده ام حالم از این کشور بهم میخوره, 24 سال سن دارم و هنوز دیپلم ندارم دارم درس می خوانم دوست دارم بروم دانشگاه و لی از طرفی دوست دارم برگردم ایران ولی نمی دانم چیکار کنم ؟
ایمیل اینهست
ali_shiri@inbox.com
دوست گرامی تعریف شما از موفقیت چه بوده است؟چرا سعی کرده اید از نظر دیگران زندگی موفقی بسازید؟آیا به اندازه ای که از همسرتان انتظار داشتید برای براوردن انتظارت وی تلاش کردید؟ آیا عشق ناب و خالصی که میخواستید را به ایشان ارزانی داشتید یا فقط انتظار داشتید و حداکثر تلاشتان خیانت نکردن بود؟آیا شما موفقیتهای ایشان را دیدید؟یا فقط میخواستید شما دیده شوید؟فکر میکنم کمی فمینیستی برخورد کردم ولی آیا بهتر نیست کمی هم از دید همسرتان به زندگیتان نگاه کنید؟
با عرض سلام. به نظر من این مورد یک مورد استثنائی و جدید نیست که قابل حل نباشد. ما باید به خودشناسی برسیم بعد ازدواج کنیم. شاید مشاوره با اهالی صاحب نظر بتواند به این دوست عزیز کمک کند.
من فکر می کنم اگر واقعا می دونی که از زندگی چی می خواهی این نشون می ده که خودتو پیدا کردی.نمیدونم از اول هم میدونستی دنبال چی هستی یا نه .ولی به هر حال الان کافی فقط دنبال چیزهایی باشی که به تو احساس هویتی واقعی مده و تو رو تعریف می کنه.در ضمن گاهی اوقات یک خداحافظی تلخ شروع تولدی شیرینه.تو تازه خودتو داری پیدا میکنی فقط باور نداری.
دوست داشتن کافی نیست، عشق نیاز به مراقیت داره، مثل یک بوته گل باید بهش رسید.
شاید شما اونطور که باید به این بوته گل نرسیدید!
موفقیت کاری خیلی خوبه،ولی نباید باعث بشه رسیدن به موفقیت در زندگی و عشق فراموش و یا کمرنگ بشه.
سلام .
راستش به نظرم در عین حال که تا میتونین از نظر صاحب نظرهایی مثل آقای رضایی استفاده کنید
در جدایی عجله نکنید.میتونه به همون اندازه عجله در ازدواج اذیتتون کنه .
کاش لطف کنید و موضوع رو بیشتر باز کنید تا ما هم از تجربتونیاد بگیریم.
سلام دوست عزیز
حتما تا امروز تصمیمت رو علنی کردی .خواستم جویای احوالتون باشم؟ ما هم نگران شما و خانوادتون هستیم. الانتون رو چگونه دارید سپری میکنید؟و چه کار میکردید بهتر بود ؟شاید فرصت بیشتری داشته باشید برای خلوت خودتون.پناهتون به خدا باشه, که حکمت و صلاح بنده هاش رو بیش تر و بهتر از هر کسی میدونه. برای شما و همسرتون دعای خیر طلب میکنیم.
سلام
سعي ميكنم كه بطور خلاصه راجع به تك تك جملات شما كه تراوش ذهني شماست مطالبي بگويم. چرا نوشته ايد كه جدا شدنتان خيلي دور از ذهن نبود؟ مگر در سال گذشته شما جدايي را به انتظار ميكشيديد؟ چرا تصورات روشن و پر اميد را در ذهنتان جستجو نميكرديد. حتي اگر پارسال 40 روز را هم جدا بوديد به حساب اين ميگذاشتيد كه ماموريتي حقيقي براي هر دو نفرتان بوده كه بايد ميرفتيد و خودتان را بهتر مي شناختيد و با برنامه ريزي بهتر و با ذهني خالي از هر گونه خشم و غضب و تعصب ميامديد. چرا تعجب كرديدكه يكسال ديگر طول كشيد!!! نميدانيد؟ من ميدانم. چون ميخواستيد باز هم با هم باشيد و لحظات خوب و عاشقانه را تكرار كنيد. ولي امواج منفي و حرفهاي تكراري گذشته ها به شما امان نميداده است. چرا نقاب زديد؟؟؟ اصلا چرا به فكر نقاب بوديد؟ زندگي روشن است به روشني آسمان. چرا براي خودتان زندگي نكرديدو نميكنيد؟ ببخشيدكه به صراحت ميگويم:به جهنم ديگران و قضاوتشان. آنها چقدر در زندگي شما سهم داشتند؟ اگر خيلي مهم بودند چرا با آنها زندگي نكرديد! فرقي نميكند كه با چه جنسيتي باشند. غرضم از اين جمله اينست كه بايد كاري را ميكردي كه براي خودت ارزشمند بود نه تاكيدو تاييد و يا نفي ديگران. كسي كه ازدواج ميكند به اين بلوغ رسيده است كه بداند ديگر خودش است و خودش وزندگي اي كه براي خودش ميسازد. در مورد عشق و دلتنگي! بايد بگويم كه اگر عاشق باشي بخشنده ميشوي. ديگر دلتنگي چه مفهومي دارد؟! كسي كه عاشق باشد همه چيزرا مانند كيمياگر به چيزي ناب تبديل ميكند. از كاستيها غنا مي سازد. از خوشيها به عظمت روح خود و خدا پي ميبرد. ديگر فناشدن را نميبيند. همه چيز را رها شدن و كمال ميبيند. حسي جديد را تجربه ميكند. بيداراست و هوشيار. چرا به خيانت نكردن فكر ميكنيد؟ چه فايده داردكه به چيزي بد فكر ميكنيد؟ آياواقعا بهاي آنرا دريافت كرديد؟ بجاي آن به اعتماد كردن فكر كنيد. به صداقت. به هنر و فن حرفه و شغلتان.شايد همسرتان خودش را در مقابل شما خيلي (از لحاظ كاري و درآمدزايي) كمتر ميديده. دقيقآ روي چيزي كه بيشتر از همه مورد تاكيد بقته بوده دست گذاشته و شما را ناراحت ميكرده. قوي باشيد. شما آدم موفقي هستيد. همه انسانها داراي نقاطي هم هستند كه چندان حتي خوشايند خودشان هم نيست. ولي به تمام چيزهاي خوبي فكر كنيد كه داريد. سلامتي و (اميدوارم) آرامش دروني. ذهنتان را هر گونه دغدغه خالي كنيد. شما هر روز دنياي قشنگتري را تجربه خواهيد كرد.
سلام دوستان
من توصیه خاصی برای این دوستمان ندارم. می دانم که همسر من هم چنین مشکلی را البته نه به این شدت با من دارد. ما دو سال است که ازدواج کرده ایم. او جایگاه اجتماعی بسیار خوبی دارد و همیشه به من می گوید که ما خیلی خیلی با یکدیگر فاصله داریم و اصلا مکمل یکدیگر نیستیم.
من از شما دوستان تقاضا می کنم که راهنماییم کنید که چه کنم.
ارسال یک نظر