۱۳۸۷ خرداد ۲۳, پنجشنبه

عنايت خدا

مرد گوركن چند شبي بود كه بعد از دفن يك پسر بچه بدجوري آشفته شده بود ، چون زني كه سرگور زاري مي كرد مادر بچه نبود بلكه قابله بود ، مدام سرقبر فرياد ميزد ، من 15 ساله كه دارم بچه بدنيا مي آرم ،چرا بايد امروز بدست من بچه اي به جاي دنيا به قبر بره ،‌نكنه من ديگه مورد عنايت تو نيستم مرد گور كن به خودش شك كرده بود كه نكنه از اون اول مورد عنايت نبوده !
زن قابله درخانه خودش ، بهت زده است چون يك لحظه فكر گور كن از سرش برون نميره ، چقدر پذيرش مرگ داره،براي قبر چه حرمتي قائله ، براي مرگ كفران نمي كنه ، مدام كلام خدا و نيايش بر لب داره و مرده مثل يك شاخه گل به خاك هديه مي ده واقعا" كه چقدر مورد عنايت خدا بوده كه مي تونه با بزرگترين ترس آدميزاد اينقدر راحت رو برو بشه پس نكنه من آنقدر كه بايد مورد عنايت نبوده كه با يك مرگ اينقدر دچار سقوط شدم كي مي دونه، كي داره مسير عنايت را مي ره و كي داره مسير بغض خداوند رو مي ره .

۲ نظر:

ناشناس گفت...

-چه تنگنای سختی است...

یک انسان یا باید بماند یا برود .... واین هردو اکنون برایم از معنی تهی شده است

و دریغ که راه سومی هم نیست...(دکتر علی شریعتی)

ناشناس گفت...

از مطلب شما ممنون اميدوارم كه مسيري را كه شروع كرده ايد با موفقيت ادامه يابد