۱۳۸۷ آذر ۲۱, پنجشنبه

تحول از سنت به مدرنیته

ادامه ستها در خصوص نظام مهندسی مجدد آموزش و پرورش
چون تاکنون شاهد آن هستیم که ابتدا آنقدر شدید برخورد می شود که زندانها مملو از زندانی گشته و سپس مجبوریم آنقدر نرم برخورد کنیم تا صرفاً زندانها خالی شود که این نیز خود سمی مهلک است برای اعتمادسازی حکومت و اشاره ای است جهت اخلال گران نظم اجتماعی که اگر موضوعات را به حد اشباع برسانند ساختار حکومت ناگزیر مماشات خواهد کرد.
با در نظر گرفتن پیش فرضهای بالا آنچه اهمیت دارد درک گامهای رو به جلو در همه جهان می باشد و از سوی دیگر عدم توسل به گامهای سنتی برای حل مسائل مدرن ازجمله، احیای امور تربیتی که صرفاً هزینه های آموزش و پرورش را گسترش و عامل تفرقه فرایندها گردیده در نتیجه هزینه های سیستم را برای بازآفرینی و بازگشت، رشد داده و اعتماد عمومی برای تحول را کاهش و حرکت به سمت تغذیه را بی انگیزه خواهد کرد، کنار گذاشته و هدف را در ایجاد ساختارهای جدید پیدا کنیم و بدانیم برای گذر از سنت به مدرنیته با حفظ و رعایت ارزشها جز انتخاب یک روند مهندسی شده راهی نداریم.
اما توانایی رخداد جدید در جهان امروز جامعه صنعتی رفته رفته جای خود را به جامعه شبکه ای می دهد و طراحی آموزش و پرورش شبکه ای از طریق چند رسانه ای ( مولتی مدیا) کردن سیستم را می تون راه نجات و سریع مقولات جامعه ایرانی برشمرد.برای طی طریق در این مسیر ابتدا ضروری است از غیر متمرکز کردن 60% سیستم آغاز کرد که این عدم تمرکز شامل فقط مفهوم نیست بلکه از متنوع کردن روش آموختن آغاز و سپس به متنوع کردن روشهای آموزش و کتب درسی خواهد رسید و در هر صورت قصد یکپارچه سازی در کل کشور قابل اجرا می باشد. دراینصورت شبکه های ایتنترنتی صاحب مفهوم ، اوقات فراغت ساماندهی و نظام ارتباطی دانش آموز با زندگی زایا ، سن اشتغال پایین، شروع زندگی مستقل ، سریعتر و دسترسی به جامعه مرفه راحتتر و رشد تولید ناخالص ملی افزایش یافته تر، بی هویتی آموزشی و اجتماعی از بین رفته و تکنولوژیهای نوین به سرعت کارکرد خود را در جامعه ایرانی خواهند یافت و مشکل افت تحصیلی و بی انگیزگی به شکل سیستمی حذف می گردند چرا که هربحران نشأت گرفته از نیاز جدیدی است که به سلامت و درایت پاسخ داده نشده است

۲ نظر:

ناشناس گفت...

استاد عزیز سلام
نمی دونم چطوری براتون از حسی که دارم بگم. بسیار کم پیش میاد من انقدر توی اوج باشم.
چند روز بود که کاملا در قعر هادس بودم. در قعر قعر هادس. به توصیه شما از این حالت سعی نکردم بیرون بیام و اون تو موندم و سعی کردم آواز بخونم و بشینم تا هستی هدیه ش رو بهم بده و برگردم بالا. حالم طوری بود که یک روز اصلا سر کار نیومدم و روز بعد هم که اومدم عملا کاری نتونستم بکنم به جز چت با یکی از دوستان که البته بسیار مفید بود و خودش یکی از هدیه های هستی بود. هدیه بعدی این بود که در روزی که خونه بودم دستم به سمت کتاب دکتر استس رفت ( زنانی که با گرگها می دوند ) این کتاب همیشه برای من منبع دانش و درک زیادی بوده. بیش از یک ساله که پراکنده می خونمش اما اون روز به طور کاملا اتفاقی صفحه ای و فصلی رو باز کردم که گشودنش رنجی رو در من پایان داد. رنجی چند ساله.
همیشه از بدنم بدم می اومد. همیشه بدنم رو با معیارهای زیبایی شناسانه مد روز می سنجیدم و در این معیارها با قد و وزن و دور کمر استاندارد جایی نداشتم. البته بازخوردهایی که از محیطم می گرفتم هم تاثیر زیادی داشت. خواهر برادر مادر ( تنها کسی که هیچوقت قضاوت بدی درباره بدنم نداشت پدرم بود ) دوستان و همکاران و دکترها و متخصصین تغذیه و ......
سالها بود که هر بار در آینه نگاه می کردم هیچ زیبایی ای نمی دیدم. همیشه چربی های دور شکمم رو فقط می دیدم و ازش در عذاب بودم و البته همه رژیم ها هم بی تاثیر بودن! این بی تاثیری رژیم هم خودش پایین بودن عزت نفس رو در من تشدید می کرد.
مربی یوگام خیلی سعی می کرد به من یاد بده بدنم رو دوست داشته باشم اما نمی تونست. ظاهرا می پذیرفتم اما قلبا و با دریافت سیگنالهایی که مرتبا از دنیای بیرون می گرفتم اینو نمی پذیرفتم.
اون روز با خوندن چند صفحه از فصل هفت کتاب دید من نسبت به بدنم کاملا تغییر کرده. کاملا از این رو به اون رو شدم. دیگه بدنم رو دوست دارم و اونو معبدی برای روح می بینم. معبد مقدسی که به هر شکلی باشه دوستش دارم. واقعا این توهینی به بدنه که فقط در چهارچوب عدد و رقم و با معیارهای ابعای سنجیده بشه.

و دیشب نیمه های شب از خواب بیدار شده بودم. ناخودآگاه دست روی شکمم گذاشتم و لبخند زدم. دیشب در خودم کودکی دیدم که عاشقانه بدنش رو دوست داره!

و امروز صبح یادم افتاد که همیشه وقتی با کسی از جنس مخالف آشنا می شدم همیشه از این موضوع در رنج بودم و به خصوص انقدر از اینکه در رابطه نزدیک تر بشم می ترسیدم که ناخودآگاه ترجیح می دادم رابطه زیاد پیشرفت نکنه و البته همیشه بلد بودم راههای خوبی بسازم و اختراع کنم برای نافرجام گذاشتن رابطه که خودش دلیل بزرگتری می شد برای سرکوب خودم. همه ش از اینکه روزی در برابر کسی که دوستش دارم برهنه بشم و اون ببینه که من چه اندام نامتناسبی دارم وحشت داشتم.

این رنج به پایان رسیده و دارم می بینم که بدنم بسیار زیباست.
اول از شما تشکر می کنم و بعد از خانم استس. اگه بتونم ایمیلش رو پیدا کنم حتما براش نامه ای می فرستم و براش می نویسم که چقدر کارش در نوشتن اون کتاب بزرگ بوده.
( اگر خواستید بخشی از کامنت رو منتشر کنید می تونید با سلیقه خودتون سانسورش کنید)

ناشناس گفت...

پسر گلی دارید و چه اسم زیبایی براش انتخاب کردید توی چشم هایش دیدم بچه اگاهی هست و کارهای خوبی قرار برای ایران انجام بده.