چندی پیش در یکی از پستها به عنوان شما بگویید چرا ؟ اشاره به موضوع سبک جنایتها در آمریکا اشاره کردم و گفتم که هر چه جلوتر می رویم بر شدت و حدت این جنایتها افزونتر می شود .
از همه دوستانی که در این هم اندیشی شرکت نمودند متشکرم .
به قول راث یکی از یونگینها واقعیت این است که فقط تشدید جرم پرخشونت نیست که چهرۀ برخی جوامع را تغییر می دهد . ما هر روز مردمی بی نزاکت تر می شویم. مهربانی و آداب احترام که زمانی رایج بودند جای خود را به وقاحت و خودخواهی می دهند. ناسازگاری و ناشکیبایی سرگرمی ما شده است. به طرفه العینی از کوره درمی رویمو کم حوصله شده ایم. راننده ها با عجله برای رسیدن به چراغ قرمز بعدی راه یکدیگر را سد می کنند و علائم رانندگی را نادیده می گیرند.
به ما گفته اند که انسان کمی فروتر از مرتبۀ فرشتگان آفریده شده است. با این وصف در دنیا چه شده است؟ چه بر سر ما آمده است؟ پاسخ واقعا ساده است. هنگامی که نور می میرد جامعه به همین شکل در می آید.
باید به نور باز گردیم .یک بار دیگر خدا را در درونمان جستجو کنیم . او را بخوانیم و بخواهیم شاید که نور را از میان این همه ظلمت مجددا بازیابیم . در این باره بیشتر گفتگو خواهیم کرد
از همه دوستانی که در این هم اندیشی شرکت نمودند متشکرم .
به قول راث یکی از یونگینها واقعیت این است که فقط تشدید جرم پرخشونت نیست که چهرۀ برخی جوامع را تغییر می دهد . ما هر روز مردمی بی نزاکت تر می شویم. مهربانی و آداب احترام که زمانی رایج بودند جای خود را به وقاحت و خودخواهی می دهند. ناسازگاری و ناشکیبایی سرگرمی ما شده است. به طرفه العینی از کوره درمی رویمو کم حوصله شده ایم. راننده ها با عجله برای رسیدن به چراغ قرمز بعدی راه یکدیگر را سد می کنند و علائم رانندگی را نادیده می گیرند.
به ما گفته اند که انسان کمی فروتر از مرتبۀ فرشتگان آفریده شده است. با این وصف در دنیا چه شده است؟ چه بر سر ما آمده است؟ پاسخ واقعا ساده است. هنگامی که نور می میرد جامعه به همین شکل در می آید.
باید به نور باز گردیم .یک بار دیگر خدا را در درونمان جستجو کنیم . او را بخوانیم و بخواهیم شاید که نور را از میان این همه ظلمت مجددا بازیابیم . در این باره بیشتر گفتگو خواهیم کرد
۲ نظر:
سلام دوست عزیز؛ زندگی منم از اون دست زندگی هایی شده که نورش کمه . خودمم بیشترین عامل این سیاهی بودم.نخواستم که بسازمش. نخواستم دریچه ها رو باز کنم. مدت زیادیه که تو این تاریکی به سر میبرم. خونه ام دیگه صفای گذشته ها رو نداره. دیگه خنده هام هم مثل قبل نیست. رنگ و بوی خیانت تو تمام ذهنم موج میزنه . هر روز با یه فکر و اندیشه که مثل یه خوره به جونم افتاده.شما میگید به افکارتون تاریخ انقضا بدید.اما چطوری؟ بر عکس یه کنسرو که وقتی از تاریخش میگذره , میلی به خوردنش نیست .
چطور میشه تاریخ انقضا رو تو ذهن, حک کرد تا همیشه قابل خوندن باشه؟ هر چی دور تر میخوام بشم بیشتر بهم نزدیک میشه.خیلی چیزا تو این مدت خراب شده . یه انگیزه, یه شور تو زندگی میخوام که اصلاً نمیدونم چی هست.. فرصتهام یکی پس از دیگری میان و میرن , نمیدونم چرا هنوز خوابم؟ چرا میخوام که نبینم؟و خیلی چراهای دیگه...
سلام
موافقم نور یا همان معنویت در زندگی ماها کم شده ولی طبیعتا وقتی این تاریکی به اوجش برسه مثل منحنی هارمونیک تائو نیرویی از درون خودش اونو مهار می کنه و مسیر متضادش رو به سمت نور طی می کنه. این عقیده شخصی منه
ارسال یک نظر