خط تصویر مقابل را خط زندگی تان فرض کنید. از تولد تا سن کنونی تان را علامت گذاری کنید.
در هر مقطع سنی ای که تجارب و رخدادهای مهمی را تجربه کرده اید، سن آن را (با نوشتن عدد روی نمودار) ذکر کنید و بالای سن، تجربه را نیز ذکر کنید.
از سن کنونی تان تا سن احتمالی زندگی، ادامه دهید و از هر برشی از زمان که می خواهید اتخاب کنید روی نمودار مشخص کنید و بنویسید، مثلاً هر 5 سال، هر 2 سال، هر 10 سال تا پایان زندگی چه رخدادهای مهم دیگران می خواهید تجربه کنید یا چه کارهایی را می خواهید انجام دهید و جالب تر از آن اینکه می توانید برای بعد از مرگ هم پیش بینی کنید که می خواهید چه اثراتی را بر جهان حفظ کنید.
پس از ترسیم این نمودار، آن را برای وبلاگ من ارسال کنید تا ببینم چه جمع بندی جالبی برای شخص شما و جمع ما می توانیم داشته باشیم و کل آن را نیز منتشر کن
در هر مقطع سنی ای که تجارب و رخدادهای مهمی را تجربه کرده اید، سن آن را (با نوشتن عدد روی نمودار) ذکر کنید و بالای سن، تجربه را نیز ذکر کنید.
از سن کنونی تان تا سن احتمالی زندگی، ادامه دهید و از هر برشی از زمان که می خواهید اتخاب کنید روی نمودار مشخص کنید و بنویسید، مثلاً هر 5 سال، هر 2 سال، هر 10 سال تا پایان زندگی چه رخدادهای مهم دیگران می خواهید تجربه کنید یا چه کارهایی را می خواهید انجام دهید و جالب تر از آن اینکه می توانید برای بعد از مرگ هم پیش بینی کنید که می خواهید چه اثراتی را بر جهان حفظ کنید.
پس از ترسیم این نمودار، آن را برای وبلاگ من ارسال کنید تا ببینم چه جمع بندی جالبی برای شخص شما و جمع ما می توانیم داشته باشیم و کل آن را نیز منتشر کن
در صورتی که پاسخ شما طولانی بود آن را به آدرس bargehsabz@gmail.com ارسال کنید.
۶ نظر:
سلام... بلاگ با محتوایی دارید.. خوشحال شدم به اینجا اومدم و ممنون برای انتخاب زیبای موضوعات...
کاش آدرس ایمیلتون بود که آدم می تونست خودش ایمیل بزنه نه با این محدودیت 300 حرفی! بعدم نمیشه اون رو نموداری نوشت!!!میشه همین جوری گشت هم بنویسیم؟
تولد! 1364
4 سالگی: یاد گرفتن شنا کردن!
5 سالگی: شروع یادگرفتن انگلیسی در حال بلد نبودن نوشتن فارسی!!
5.5سالگی: مدرسه!
7 سالگی: عوض کردن مدرسه برای کلاس دوم!
11 سالگی: ورود به راهنمایی و مدرسه ای که با وجود غیرانتفاعی بودن واقعن قانون داشت ( دبستان ما غیرانتفاعی بود و هیج قانونی توی کلاسهای 8 نفره ش نبود! حتی خوردن و راه رفتن ایراد نداشت!) و کلاس 36 نفره! گم شدن توی 72 تا دانش آموز هم دوره ای!
13 سالگی: اولین معدل زیر 19!
14 سالگی: ورود به دبیرستان بعد کلی آزمون ورودی ! خوش بختانه بازم همون مدرسه قبلی!
14 سالگی: دوره مسخره و دردناک اول دبیرستان به خاطر رفتن همه دوستای نزدیکم از مدرسه مون برای دبیرستان! و جو جدید و معلمای جدید و ...فوت پدربزرگم و اولین درک عینی من از مردن!
15 سالگی: خوندن کتاب فیزیک دانشگاه با یکی از دوستان خانوادگی به عنوان معلم خصوصی و ارادت عجیب من به این معلم!
16 سالگی:سوم دبیرستان: قبول شدن تو مرحله اول المپیاد شیمی!
17 سالگی: بدجوری افتادن تو خط درس و تست! خیلی بهتر شدن دوستی ها با وجود شدید بودن درس!
17.5 سالگی: خراب شدن کنکور و رتبه 350 به جای 50 مورد انتظار همه! قبول شدن تو دانشگاه تو رشته ای که اصلن دوستش نداشتم! و آغاز کناره گیری من از جامعه برای 2 ماه! ولی قول دادن به همون معلم فیزیک که تو دانشگاه برتر باشم! آشنایی با یکی ار بچه های یک سال بالاتر و خانوادگی شدن ارتباطها و اولین راه یابی من جلسات مذهبی سخنرانی! شرکت هر هفته ی من در کلاسها!!
18 سالگی: تصمیم برای ادامه دادن رشته دندانپزشکی و بی خیال انتفالی گرفتن برای پزشکی شدن! و سرکار رفتن برای اولین بار به عنوان طراح تست کنکور زیست برای یک شرکت آموزشی!
19 سالگی: آغاز کار به عنوان مشاور تحصیلی در مقطع پیش دانشگاهی.اولین مسئولیت من به عنوان مسئول یک تشکل فرهنگی در دانشکده. برگزاری اولین اردوی تفریحی به عنوان مسئول اردو در دانشکده!
20 سالگی: پیدا کردن بهترین دوستم در دانشگاه در بچه های یک دوره پایین تر!اولین مسئولیت رسمی توی مرکز تحقیقات دانشگاه به عنوان دبیر اجرایی اولین کنگره کشوری کاربردهای نانوتکنولوژی در دندانپزشکی وارائه اولین مقاله ام درهمایش کشوری دانشجویی دندانپزشکی و کسب مقام اول. اولین علامت های پرولاپس قلبی با بازگشت خون و یک دوره یک ماهه ناراحتی از این بابت! شروع کردن کار پایان نامه ی سخت و طاقت فرسای من! علاقه مندی به خوندن دو رشته رادیولوژی و یا اندودنتیکس به عنوان تخصص!
21 سالگی: اولین مسئولیت علمی آموزشی من زیر نظر دفتر غذا و دارو وزارت بهداشت در تشکل های علمی علوم پزشکی استان تهران.(محور نانوکاوان ایران) برگزاری دومین دوره همایش دانشجویان دندانپزشکی استان تهران توسط دانشگاه ما و آغاز شکل گیری روابط دوستانه بین من و دوست صمیمیم و بقیه دوستان گروه 5-6 نفره مون! اولین بار شرکت در یک همایش دانشجویی بین المللی به عنوان سخنران! پیدا کردن رشته dental ecology به عنوان رشته تخصصی و شروع تحقیق در مورد این رشته و رشته دندانپزشکی جامعه نگر و حتی جامعه شناسی؛ مخافت شدید مادرم با این انتخاب! آغاز کار در رادیو جوان به عنوان نویسنده با وجود عدم رضایت کامل خانواده! درگیر شدن من با استاد راهنمای پایان نامم چون در جلسه اس با حضور مسئولین دانشگاه ازش شکایت شده بود و نمی دونم از کجا فهمیده بود که من حمایت خاصی ازش نکردم و خواست که پروژمو بعد از حدود 4 ترم ول کنم! من یاد گرفتم که هم بجنگم و هم همزمان یه جاهایی کوتاه بیام تا بتونیم با هم دوباره کار کنیم!
22 سالگی:قطع همکاری من با نانو کاوان به دلیل ناسازگاری با مسئول نخبه ای که خواستگار از آب دراومد!شروع ترجمه اولین کتاب عمرم تو رشته خودم! راه اندازی مجدد واحد دانشجویی مرکز تحقیقات توسط من و دوستام و حمایت رئیس مرکز از ما! برقراری اولین ارتباط ما با آسایشگاه جانبازان اعصاب و روان.فوت یکیاز بهترین اساتید دانشکده در سن 36 سالگی و تصمیم گرفتن من برای اینکه تمام تلاشمو بکنم که مثل اون در سن جوانی هم یه کاری تو زندگیم کرده باشم!و نبودنم حس بشه بعد مرگ! انتخاب شدن به عنوان دانشجوی نمونه کشوری سال 86 و قول مسئولین مبنی بر خواندن رشته مورد نظرم بدون آزمون. (جامعه نگر) مصمم شدن بر ادامه این جریان و شروع برای مطالعه کتب موجود و اینکه ارتباطاتم رو برای آینده و مسئولیت پذیری برای آینده در این زمینه آغاز کنم! و برای شناسایی محل های مورد نیاز این تخصص که یکی مطالعه روی گروههای خاصه بنیاد جانبازان رو انتخاب کردن و شروع یک پروژه تحقیقاتی! شکل گیری کامل گروه دوستی ما! شکل گرفتن یک مجله الکترونیک با همکاری جند تا از دوستان!
23 سالگی(من اینجام الان تو زندگی): ازدواج برادرم! و ترسیدن بیش از حد من که بعد از ازدواج اون من هم بالاخره درگیر این تیپ ماجراها می شم! دچار تعارض شدم چون خودم با کمک دوستانم همسر برادرم رو پیدا کرده بودم ولی حالا... تصادف یکی از بچه های گروه دو روز بعد از تولدش و ناتوانی حرکت از گردن به پایین ولی امید به دلیل عدم وجود قطع شدگی فیزیکی!
پذیرش دانشجو در رشته مورد علاقه من در هر 3 سال یکبار آن هم هر سال 8-9 نفر و اینکه این دو سال دقیقن دو سال بعد از پایان 12 ترم من میشه و من مجبورم برم طرح! عدم اطمینان به توانایی قانع کردن اطرافیانم از درستی تصمیمم مبنی بر ادامه این رشته حتی بعد از طرح! یا اقدام برای ادامه تحصیل در صورت اعطای مدرکم در خارج از ایران و کابوس آینده ی مبهم! اولین بار نوشتن توی یک مجله کیوسکی!پیدا شدن مشکل ناگهانی دیسک کمر در دو مهره و تاثیر آن بر تصمیم گیری من برای اینده و نگرفتن یک تخصص کلینیکی!
24 سالگی: احتمالن ازدواج به دلیل اصرار های والدین و تموم شدن درسم و ...ولی از معیارام کوتاه نمیام تو انتخاب!
تا 30-32 سالگی درسم تموم بشه و استاد دانشگاه بشم!احتمالن تا اون موقع مامان هم شدم! و سعی کنم محدود به دانشگاه نشم و با توجه به رشته م که برنامه ریزی سلامته یه کارایی هم در حوزه مدیریت سلامت شروع کنم!
هر 5 سال یه درجه از نظر علمی پیشرفت کنم و با دوستام یه کلینیک بزنیم که هم خیریه باشه برای جانبازا و هم برای خودمون که تا همین الان هم مطمئنیم به دلیل نوع خاص روابطمون بهتره هممون بعدن هم با هم کار کنیم!
تو 36-7سالگی بتونم امیدوار باشم که بچه خودم داره به جایی می رسه و سرش به تنش می ارزه! و بتونم راه رو برای چند تا دانشجو باز کنم!
کم کم به مدیرکلی وزارت بهداشت رسیده باشم که نقطه اثر پیدا کنم! و هر چقدر که می تونم تو حوزه تخصصی خودم ارتقا ایجاد کنم!
.
.
.
. مرگ!
بعد مرگ یه 4 تا کارکرده باشم که اسممو به خوبی ببرن! مثلن یه طرحی برای عمومی تر شدن بهداشت دهان ودندان! یا یه کتاب بومی در این زمینه که بعد از من هم تجدید چاپ بشه و رفرنس بشه
سلام جناب سهیل رضایی من دختری 22 ساله هستم 5 ساله که ازدواج کردم اما یک ساله که در مورد زندگی مشترکم و انتخابی که خودم نکردم و انتخاب پدرم بود تردید عجیبی دارم و از ادامه زندگی نگران و ناراحتم من از شما کمک می خوام
66/2/2:تولد
11تا14 سالگی:سخت بود.پر از مشکل و اشتباه.برای خوب ماندن جنگیدم.با ادبیات زندگی کردم.
15 تا 18: دبیرستان.رشته ریاضی.نمرات عالی و انگیزه کم.همیشه در فکر تغییر رشته.
18:قبولی کنکور.فیزیک پیام نور
19 تا 20: کار در کتابخانه.خوب بود.
20 تا 22 :عاشق فیزیک.هدف:معلم شدن به قصد کمک به نوجوانان.
تولد 22سالگی:عمره ی دانشجویی.تحول،از نو شروع شدن.
(الان اینحام)
روزهای پایانی 22 سالگی:اگه قسمت باشه دوباره عمره.اینبار خانوادگی.(دغدغه:با مسئولیتش چه کنم؟)
23 سالگی:اتمام درس و ازدواج
24 سالگی:چاپ اولین کتاب،تحقیقی قرآنی.
ادامه تحقیق در کنار تدریس.
25 سالگی:تولد فرزند
دوست دارم عمرم صرف مطالعه،تحقیق، نوشتن،عشق به خانواده ،کمک به دیگران به خصوص نوجوانان بشه (کمک به شناخت خدا،خود و کشف استعدادها)و کمالم را در پیشرفت درین میدانم.دلی بزرگ داشته باشم برای کارهای خیر وفرزندانی که دغدغه شان خوب زیستن است و راهش را بخوبی بدانند.
دوست دارم وقتی بمیرم که وجودم مشتاق خداست.
همه چیز در گرو خواست خداست و او بهترینها را میدهد.ازین بابت آسوده ام.
درباره ی ارشد چیزی نگفتم چون هنوز برای رشته تصمیم نگرفتم.
دعا کنید مردد نباشم.
66/2/2:تولد
11تا14 سالگی:سخت بود.پر از مشکل و اشتباه.برای خوب ماندن جنگیدم.با ادبیات زندگی کردم.
15 تا 18: دبیرستان.رشته ریاضی.نمرات عالی و انگیزه کم.همیشه در فکر تغییر رشته.
18:قبولی کنکور.فیزیک پیام نور
19 تا 20: کار در کتابخانه.خوب بود.
20 تا 22 :عاشق فیزیک.هدف:معلم شدن به قصد کمک به نوجوانان.
تولد 22سالگی:عمره ی دانشجویی.تحول،از نو شروع شدن.
(الان اینحام)
روزهای پایانی 22 سالگی:اگه قسمت باشه دوباره عمره.اینبار خانوادگی.(دغدغه:با مسئولیتش چه کنم؟)
23 سالگی:اتمام درس و ازدواج
24 سالگی:چاپ اولین کتاب،تحقیقی قرآنی.
ادامه تحقیق در کنار تدریس.
25 سالگی:تولد فرزند
دوست دارم عمرم صرف مطالعه،تحقیق، نوشتن،عشق به خانواده ،کمک به دیگران به خصوص نوجوانان بشه (کمک به شناخت خدا،خود و کشف استعدادها)و کمالم را در پیشرفت درین میدانم.دلی بزرگ داشته باشم برای کارهای خیر وفرزندانی که دغدغه شان خوب زیستن است و راهش را بخوبی بدانند.
دوست دارم وقتی بمیرم که وجودم مشتاق خداست.
همه چیز در گرو خواست خداست و او بهترینها را میدهد.ازین بابت آسوده ام.
درباره ی ارشد چیزی نگفتم چون هنوز برای رشته تصمیم نگرفتم.
دعا کنید مردد نباشم.
ارسال یک نظر